سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترین سخن، ذکر خداوند متعال است و اساس حکمت، فرمان برداری اوست . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

اشعارعاشقانه

 
 
عشق تاعشق(جمعه 91 مرداد 20 ساعت 11:37 عصر )

 

 

 

 



 
گفته بودم دوستت دارم؟(جمعه 91 مرداد 20 ساعت 11:22 عصر )

زندگی دفتری از خاطره هاست

دنبال وجهی می گردم
که تمثیل تو باشد
زلالی چشم هات
بی پایانی آسمان
مهربانی دست هات
...
نوازش گندمزار
و همین چیزهای بی پایان.
نمی دانستم دلتنگیت
قلبم را مچاله می کند
نمی دانستم وگرنه
از راه دیگری
جلو راهت سبز می شدم
تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری
تا دوباره
در شمایلی دیگر
عاشقت شوم.
گفته بودم دوستت دارم؟
؟؟؟؟؟؟
 
  
 
می دانی؟
 
یک وقت هایی باید

رویِ یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است
 
و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت

...
... باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند.
"صمیم" مسافرت دورازدیاری تو.

 
عـاصی شدم ، بریـده ام از اینهمه عـذاب

از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب

ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای

ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب

شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی

شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب

از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟

جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟

جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد

جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟

اصـلا تـو بـهترین بشـری!!مـن بـدم بـدم!

بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب
 (786)
شب و روزم گذشت به هزار آرزو
نه رسیدم به خویش، نه رسیدم به او

 

نه سلامم سلام، نه قیامم قیام
نه نمازم نماز، نه وضویم وضو

دل اگر نشکند به چه ارزد نماز
نه بریز اشک چشم، نه ببر آبرو

نه به جانم شرر، نه به حالم نظر
نه یکی حسب‌حال، نه یکی گفت‌وگو

نه به خود آمدم، نه ز خود می‌روم
نه شدم سربلند، نه شدم سرفرو

همه جا زمزمه است، همه جا همهمه است
همه جا «لاشریک... »،  همه جا  «وحده... »

نبرد غیر اشک، دل ما را به راه
نکند غیر آه، دل ما را رفو

نشوی تا حزین هله با مِی نشین
هله سر کن غزل، هله تر کن گلو

به سر آمد اجل، نسرودم غزل
همه‌اش هوی و های، همه‌اش های و هو

هله امشب ببر به حبیبم خبر
که غمش مال من، که دلم  مال او

هله از جانِ جان، چه نوشتی؟ بخوان !
هله گوش گران! چه شنیدی؟ بگو !

بِبَریدم به دوش، به کوی می‌فروش
که شرابم شراب، که سبویم سبو


 
 


 
زندگی دفتری از خاطره هاست(جمعه 91 مرداد 20 ساعت 11:7 عصر )
بگذار بمیرم
ای خوبتر از گل
ای پاکتر از قطره ی شبنم
ای دل به تو محتاج
من جز تو نخواهم ز دو عالم
دل در تب سنگین خمار است
ای دوست بهار است
جز چشم تو هر چشم خمار است
کیفیت چشمان تو چون جام شراب است
ای چشم تو سر چشمه ی خورشید
یک دم نگاهم کن
صیاد منم ای آنکه به دام تو اسیرم
بگذار که از پای بیافتم
مستانه بمیرم
ای هستیم ز تو ارزنده چه دارم؟
که به پای تو بریزم؟
در کوی وفایت چشمانم 
گر ندهد جان
گر سر ندهم بر سر پیمان
ای وای به من گر که به محشر
پرسند چه کردی در راه محبت؟
آخر چه بگویم ؟از فرط خجالت؟
زندگی یعنـــــی درد درآرزومردن؟
  
 
کسی چرا مرا صدا نکرد
دیروز 

وسعت دریا دل عاشقان را شست و شو داد 
نمی دانم شاید 
غم دریا بود که دریا را دریا معنا داد 
دیروز 
آن همه اشک ریخته شد 
آن همه آینه ی غم شکسته 
اما .... 
کسی چرا مرا صدا نکرد 
وقتی به دیدار شقایق رفتم 

گهواره ی سکوت تکان می داد

قبر هایی در حوالی نچندان دور پیدا بود 
رفتم ...نام نداشت 
ازخاک پرسیدم 
گفت یک مشت غم است 
ترسیدم .... دور شدم 
دیروز بود 
امروز کجاست 

گهواره و قبر ها کجاست

 



 
بگذارازغم بیمرم(جمعه 91 مرداد 20 ساعت 11:2 عصر )

 

 

امشب از باده خرابم کن و بگذار بمیرم
غرق دریای شرابم کن و بگذار بمیرم

قصه ی عشق بگوش من دیوانه چه خوانی
بس کن افسانه و خوابم کن و بگذار بمیرم

گر چه عشق تو سرابیست فریبنده و سوزان
دلخوش ای مه به سرابم کن و بگذار بمیرم

زندگی تلخ تر از مرگ بود گر تو نباشی
بعد از این مرده حسابم کن و بگذار بمیرم

پیرم و نیست دگر بیم ز دمسردی مرگ
گرم رویای شبابم کن و بگذار بمیرم

خسته شد دیده ام از دیدن امواج حوادث
کور چون چشم حبابم کن و بگذار بمیرم

تابکی حلقه شوم سر بدر خانه بکوبم
از در خویش جوابم کن و بگذار بمیرم

 

 







بازدیدهای امروز: 1  بازدید

بازدیدهای دیروز:2  بازدید

مجموع بازدیدها: 3776  بازدید


» لوگوی دوستان من «
» اشتراک در خبرنامه «